يه روز عشق و ديوانگی و محبت و فضولی و.... داشتن قايم موشک بازی می کردند تا نوبت به ديونگی رسيد همه رو پيدا کرد اما هرچی گشت اثری از عشق نبود فضولی متوجه شد که عشق پشت يک بوته گل سرخ قايم شده وديونگی رو خبر کرد و اونم يک خار بزرگ برداشت و تو بوته گل سرخ فرو کرد صدای فرياد عشق بلند شد وقتی همه به سراغش رفتن ديدن چشماش کور شده و ديونگی که خودشو مقصر ميدونست تصميم گرفت هميشه عشقو همراهی کنه و از اون روز به بعد وقتی عشق به سراغ معشوقش ميره بدی های اونو نمی بينه و ديونگی هميشه کنارشه .

نظرات شما عزیزان:
کاش یکم بارون بگیره 
ساعت11:35---1 خرداد 1391
کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .
سلام بسیار زیبا بود
خوشحال میشم به منم سر بزنی
|